اشتباه من املایی بود،
من فقط او را همدرد نوشتم،گویا او هم،درد بود!..

ای کاش نقشه سرزمینم به جای گربه شبیه سگ بود;تا مردمش به جای اینهمه خیانت,با وفا بودند!!

تمام زندگی ام را میدهم که برگردی..
و همین که برگشتی بگویم:
                                                       “دیگر نمی خواهمت,گــ ــمــ ــشــ ــو” (!)

با اونایی که دستشون به دهنشون نمیرسه درست حرف بزن،ممکنه دستشون به دهن تو برسه!

بعضیا ﻣﺜﻠﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﺻﻨﺪﻟــی ﺳﯿﻨﻤﺎ ﻣﯿﻤﻮنن;ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺎﻝ ﺗﻮﺋن ﯾﺎ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﯽ!

احـتــرام برای بعضــیـــا بیــشتر از کـــراک  و شیــشــه تـــوهــم مـیـاره!!

محبت هایت را شمردم!
درست بود;اما این عشقت را پس بگیر،گوشه ندارد..

اگر باران نبارد این زمین رنجور خواهد شد

دل افسرده ی بی تاب اسیر دیو خواهد شد

اگر باران نبارد دلم بیمار خواهدماند

چشمه عشق تو هم خشکیده خواهد شد

اگر باران نبارد شعرها افسرده خواهند بود

اگر باران نبارد شاعران هم پیر خواهند شد

اگر باران نبارد آن گل یاسم دگر تازه نخواهد ماند

اگر باران نبارد غم ها شسته نخواهد شد

اگر باران نبارد از دیار یار خواهم رفت

اگر باران نبارد این دل من بی تاب خواهد شد

کجان!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اون دوستایی که سر صف پاهامونو 180 درجه باز میکردیم تا واسشون جا بگیریم!!

 روزهاے برفــے طولانــے ترنـב،
                                        برای ڪـودڪـے ڪـﮧ از سوراخ ڪـفشش...به زمستاטּ می نگرב!

گاهی حس اخرین بیسکوییت ساقه طلایی رو دارم...تنها و شکسته...!!

من میخوانم، تو میخوانی، او سواد ندارد، ما میخوانیم، شما میخوانید، آنها کتاب ندارند !

من میخورم، تو میخوری، او گرسنه است، ما میخوریم، شما میخورید، آنها فقط نان خشک میخورند !

من درس میخوانم، تو درس میخوانی، او مجبور است کار کند،
ما درس میخوانیم، شما درس میخوانید، آنها فقط بیل و داس میشناسند !

من میخندم، تو میخندی، او گریه میکند، ما میخندیم، شما میخندید، آنها به زور لبخند میزنند !

من سفر میکنم، تو سفر میکنی، او تا شب کار میکند،
ما سفر میکنیم، شما سفر میکنید، آنها هر عید شرمنده کودکشان میشوند !

من راه میروم، تو را میروی، او در سی.سی.یو است، ما راه میرویم، شما راه میروید، آنها جانبازند !

من وبلاگ دارم، تو وبلاگ داری، او حسرت کار با کامپیوتر دارد،
ما وبلاگ داریم، شما وبلاگ دارید، آنها فقط غم دارند

من ناشکرم، تو ناشکری، او بابت همان لقمه نان شکر میکند،
ما ناشکریم، شما نا شکرید، آنها با تمام سادگی چقدر خوشبختند!

تازه حکمت بازی های کودکانه را میفهمم;
(زوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو)...
                                                                           تمرین این روزهای نفس گیر بود...

چقـــــــــدر خوشحـال بود شیطـان

وقتـــــی سیبــــــــ را چیــــــدم

گمـــان می کـــــــــرد فریبــــــــــــ داده استــــــــ مـــــــــرا...

نمی دانستـــــــ تـــو پرسیــــده بـــودی؛

مــــــــرا بیشتـــــــــر دوســـــت داری یا مــــــــاندن در بهشــــت را...؟

نمـــی دانــم کجـــای بــازی ما اشتــباه بـــود

کــه تو دیگـــــر همـــبازی مـــن نیستــی و مـــن هنــوز

گرگــم بــه هـــوای تـــو...!

          تا روزی که بود ،

          دست هایش بوی گُل سرخ می داد...

          از روزی که رفت ،

          گُل های سرخ ،

          بوی دست های او را می دهند.................................

حرفهایت شبیه برف اند !

از آن برفهای بی موقع که

نزدیک بهار میبارد و فقط

جان شکوفه های درختان را می گیرد

پرسیدی کجایت درد می کند

بگو ببوسمش تا زود خوب شود

و من عاجز از اینکه

چگونه می شود محل دقیق خاطرات را

به یک نفر نشان داد!!!!!!!

کاش میشد لاغر کنم,خیلی لاغر...
بیست کیلو بشم!
ده کیلو بشم!
نه! ... ...
سنگینه براش...
پنج کیلو شم ...
تا دوباره برم رو " پاهای مــامــانم " بخوابم ...

صدای خنده ی مادرم؛حتی غم هایم را هم می خنداند...

کودک که بودم،وقتی‌ زمین میخوردم،مادرم مرا می‌بوسید،
تمام دردهایم از یادم میرفت...
دیروز زمین خوردم،دردم نیامد،اما...
                                              به جایش تمام بوسه‌های مادرم به یادم آمد!!

خدایا

این روزها زمان، چقدر تند برایم می گذرد

نمی دانم!

خوشی هایم فراوان است یا دردهای این دنیا شمارش روزها را از یادم برده

برایتان آرزو می کنم

در میان مردمی که می دوند

برای "زنده بودن" آرام قدم بردارید برای "زندگی کردن"

“کوروش بزرگ”

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد

می خواهی کودک باشی

کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد

و آسوده اشک می ریزد

بزرگ که باشی

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ...

باید به بعضیا گفت:
گاز نگیر عزیزم!!
                     من فقط میخوام بهت محبت کنم،همین!…

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و بر می گشت,
پرسیدند: چه می کنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم!

آدم حساب کردن بعضی ها,خیانت در حـق بشریـته!

بعضی وقتا باید یَقه ی احساست رو بگیری؛
بزنی تـو گوشش ؛
بـا تمـام قدرت سرش داد بزنی؛
                                      بگی:خفه شو دیگه بسه!
                                      تـا الان هر چی کشیدم ,هر چقدر سوختم ,به خـاطــر تــو بــوده!!!

دیروز پینوکیو آدم شد...
و امروز آدم ها پینوکیو...
من از عاقبت مادربزرگ میترسم...
اگر فردا شنل قرمزی گرگ شود...

شبیه کسی شده ام
که پشت دود سیگارش
با خود می گوید :
باید تـَرکـــــ کنم !
ســیگار را...
خانــــه را...
زندگـــی را...
و باز پُــکــی دیگــــر می زند ...