آیینه قدی
آیینه قدی

آیینه قدی

عنوان: آیینه قدی
کد کالا:

ــ مروارید؟
مروارید از اعماقِ دلِ تنگش گفت:
ــ بله.
ــ بذار حرف بزنم.
ــ قرارمون این نبود.
نگاه آیهان به چمدان داخل دستش بود که پر خشم و مستأصل غرید:
ــ کجا می‌ری؟
مروارید پای رفتنش لنگ می‌زد، ولی باید می‎رفت.
ــ جایی که بتونم راحت نفس بکشم.
آیهان جلوتر رفت و حرص زد:
ــ با چمدون، دنبال هوا می‌گردی؟!
قلب مروارید دیوانه‌وار کوبید:
ــ آخه این شهر لعنتی بوی تو رو گرفته.
مروارید جلو رفت و هنوز دستش به دستگیره نرسیده بود که با حرف آیهان به سمتش برگشت.
ــ پاتو از این در نذار بیرون مروارید.؛ چشمت رو، روی بلد بودن آدرس خونه‎ی بابات ببند.
دل مروارید فروریخت از سیاه‌چاله‌هایی که در شعله‌ی آتش می‌سوختند و حرارتش داشت مروارید را بیچاره‌تر می‌کرد.
ــ آدما آدرس جایی رو از حفظ می‌شن که می‌دونن می‌خوان برگردن آیهان.
از نگاه آیهان فرار نکرد. از نگاهی که هیچوقت سیرابش نمی‌کرد. از خود بی‌قرارش فرار کرد. از چمدان سبک داخل دستش. چمدانی که برای یک سفر دور بسته نشده بود.
صدای بسته شدن در خانه آیهان را غافلگیر کرد. مروارید رفت. در یک چشم برهم زدن بدون آن‎که حرفهایش را شنیده باشد!
مروارید در حیاط را آرام پشت سرش بست و دلش از جا کنده شد. شانه‌هایش آنقدر سنگین بودند که نتواند برگردد و به چراغ روشن خانه‌اش چشم بدوزد و دق نکند. خودش را جا گذاشته بود. تمام خیال و قلبش را!

نویسنده:

سحر مرادی


ويراستار:

دلربا عجملو


شابک:

9789641936763


نوبت چاپ:

اول


ناشر:

علی


قطع کتاب:

رقعی


نوع جلد:

شمیز


تعداد صفحه:

936


تیراژ:

500

6,700,000  ريال
وضعیت: موجود
طرح جلد (0)
محتوا (0)

 
 
نظر شما
نظر شما
نام:
*
ایمیل:
محدوده سنی:
*
متن:
*
ورود اعضا
نام کاربری:*
رمز عبور:*