کنعان
عنوان:
کنعان
کد کالا:
از متن کتاب
کمی خودش را عقب کشید، رو به سمتم برگرداند و گفت:
_ببینید چه آبی قشنگیه آسمون...
چشم های درشت و مشکی اش من را یاد چیزی انداخت، نمیدانم چرا یکهو خنده ام گرفت و معتمد، به کندی نگاه از چشم هایم برداشت و به لبم دوخت:
_خنده اتون واسه چیه؟
اخمی کرد و پایین تی شرتش را مرتب کرد، رسمی تر نشست و گفت:
_مثلا چون رنگ چشمای خودتون مثل آسمونه خواستین بگین هر روز صبح آسمون و توی چشم هاتون میبینید؟
برای خودش چه چرت و پرت هایی سرهم میکرد...! اعتراف کردم:
_نه... من یه لحظه به این فکر کردم که چشم های شما...
ابرویش بالا رفت و منتظر ماند تا حرفم را کامل کنم.
_خیلی شبیه دکمه های پالتوئه منه!
نگاهش چرخید روی لباسم و با خنده ی کوتاهی گفتم:
_الان کاپشن تنمه آقای معتمد.
از تشبیهم خوشش نیامد، رویش را برگرداند و جمله ام را با خودش تکرار کرد.
زود پشیمان شدم:
_ناراحت نشین، منظوری نداشتم که... میخواستم بگم هم چشماتون خیلی مشکیه، هم درشته!
سرش را خفیف تکان داد و گفت:
_خداروشکر،حالتون خوب شد! اگر در روند بهبود حالتون اثر داره، موارد دیگهام شبیه سازی کنید!
خنده ام بیشتر شد وقتی موهای پُر دستش را دیدم. میخواستم بگویم دست و پایت حتما شبیه یک خرس ِغمگین است اما ترسیدم بیشتر عصبانیاش کنم.
_نه دیگه همین کافی بود.
لبخند زدم و معتمد انگشتانش را روی پلک هایش گذاشت و فشار داد...
قرار بود سفر راحتی داشته باشد اما من نگذاشتم لااقل در این سفر راحت باشد.
_حالتون خوب نیست؟
_نه... دکمه های پالتوت درد میکنه!
نویسنده:شابک:9789641934936
نوبت چاپ:دوم
ناشر:علی
قطع کتاب:رقعی
نوع جلد:شمیز
تعداد صفحه:941
تیراژ:500